به بهانۀ تماشای فیلمِ «بدون قرار قبلی»

      حالا که در این شهر سال‌هاست زندگی کرده‌ام، درس خوانده‌ام، شاغل شده‌ام، با مردمانش نسبت خانوادگی پیدا کرده‌ام و خلاصه بزرگ شدم و ریشه دواندم؛ می‌فهمم که مهاجرت و تغییر مسیر؛ رهاکردن خانه و زندگی و کار و بار چه اندازه دل می‌خواهد و سخت است! هشت نُه ماه پیش که خانه‌ی قبلی را تحویل صاحب‌خانه دادم و آمدم به این خانه، دل‌کندن از آن خانه‌ی‌ اجاره‌ای و خاطرات ده ساله‌اش برایم خیلی سخت بود؛ چه برسد که می‌خواستم شهر و دیار را نو کنم ولی پدربزرگم این کار را کرد! سی و اندی سال پیش تصمیم گرفت که همۀ زندگی و تعلّقاتش را رها کند و بیاید مشهد و مجاور امام معصوم (س) شود. پدرِ من و عموها و عمّه‌هایم و برخی از دوستان خانوادگی هم به تبع ایشان، کار و بار و زندگی را رها کردند و همگی پناه آوردند خدمتِ امامِ رئوف سلام الله علیه. حالا که به احوالات خودم و زندگی‌ام نگاه می‌کنم، می‌بینم واقعاً آن‌ها کار بزرگی کردند. گاهی مامان برایم تعریف می‌کرد که چقدر آن اوایل همه‌گی مخالفت داشتند و جوان‌ترها نگرانِ آینده بودند و رشد و ترقّی و دنیا را در تهران می‌دیدند و مشهد و آدم‌ها و تعاملات‌شان را دوست نداشتند و... امّا آقاجان تصمیمش را گرفته بود و کسی را هم مجبور به آمدن نکرد. او یک بلیط یک طرفه برای خودش گرفت و البتّه شکرِ خدا خانواده هم با او همراه شدند.

و ما، نسلِ بعدیِ خانواده وقتی قدری عقل‌رس‌تر شدیم، دانستیم که او چه لطف بزرگی در حقّ ما کرد. او و نگاهش و تصمیمش چه اندازه مبارک بود و ما چقدر مدیون او هستیم و الهی غرق در رحمت الهی باشد و درجاتش عالی‌ست و اِن‌شاءلله متعالی باشد. آقاجان ارادت خاصّی به اهل بیت علیهم السّلام داشت، به خصوص حضرت امیر المومنین علی علیه السّلام و در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان و در شب ضربت خوردن آقا هم به دیدار مولایش مشرّف شد.  

حالا این‌ها را گفتم به بهانۀ تماشای فیلمِ «بدون قرار قبلی». خوب بود. متفاوت بود و ارزشِ تماشا داشت. امام و دین و سرزمینِ مادری و شرق نجات‌دهنده بودند و... در آن قصّه هم یک پدر، با توسّل و توجّه به امام رئوف (ع) دخترک غرب‌زده‌اش را به مشهد می‌کشاند و... من که بلیط گرفتم، چهار نفر دیگر بیشتر در سینمای به آن بزرگی نبودند. حالا نمی‌دانم سانسی که من رفتم، این‌گونه بود و یا چون موضوع فیلم، آیینی است، استقبالی نشده است. البتّه که فیلم ضعف هم داشت. گاهی توی ذوق هم می‌زد ولی در پایان فیلم، اگر به گفتمانِ دین و نور اعتقاد داشته باشید، احتمالاً از دیدنش راضی باشید. سکانسِ تقابلِ دایناسور و شترهای کویر خراسان را هم بسیار دوست داشتم و شگفت‌زده شدم و به کارگردان آفرین گفتم. البتّه خیلی زیرپوستی و کوتاه است. باید توجّه کنید و خوب تماشا کنید. بیشتر از این حرف بزنم، شما بخوان: بنویسم! داستان فیلم لو می‌رود. خیلی هم پریشان نوشتم. ببخشید!  خلاصه که به نیّت عرض ارادت به ساحت ملکوتیِ امام، ببینید و نوش جان!

   من خیلی خوش‌بختم و منّت‌دارِ پدر و مادرم و پدربزرگم هستم که توانستم بعد از فیلم، وقتی دلم حرم خواست، بلافاصله مشرّف شوم. همچنین دیروز روز زیارتی امام، و روزها و شب‌های دیگر در تمام سال، به بهانۀ میلادها و شهادت‌ها برای عرض تبریک‌ها و تسلیت‌ها و گاهی برای گله و شکایت از این دنیا و بی رسمی‌هایش خدمت پسرِ پیغمبر (ع) رسیدم و هستم. خوشحالم که پدرم در حرم و در آستان مطهرّش، در خانه‌ی ابدی‌اش آرام گرفته و البتّه مادرم، قدری دورتر و امید دارم شامل آن روایت باشند و باشم که: «میان دو رشته کوه در طوس خاکی است که از بهشت آورده شده است. هر که به آن خاک برای زیارت قدم بگذارد، در روزِ قیامت از آتش دوزخ ایمن باشد.»  امام محمّد باقر سلام الله علیه

نائب الزّیارۀ دوستان هستم و محتاج دعا. 

راستی! شگفت‌انگیز نیست که استاد احمد مهدوی دامغانی و آقای کریم‌خانی در ماهِ ذی القعده، به رحمت خدا رفتند؟! به حق و حقیقت که فرمودند: وَ عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ!

پی‌نوشت: احساس می‌کنم نوشتن برایم سخت شده... می‌شد و باید به نکاتِ بیشتری در فیلم اشاره می‌کردم. ببخشید بابتِ این سیاهۀ درهم و ناقص.

۴ ۵
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

وَ

عَجِّل فَرَجَهُم!