اوّلین سالگردِ دوری

                         

یک سال گذشت... 

عزیزم! عزیزِ دلم! خیلی وقت‌ها به چشم‌هایت فکر می‌کنم، چشم‌هایی که از آن‌ها عسل می‌چکید، به نگاه معصوم و مهربانت، به صورتِ مثلِ ماهت، به لبخندِ زیبایت. خیلی وقت‌ها به دست‌هایت فکر می‌کنم، به گرمای نوازش‌هایت، به انگشتانی که بارها و بارها می‌بوسیدم. خیلی وقت‌ها به لب‌هایت فکر می‌کنم، به بوسه‌های گرمت، به صدای قشنگت وقتی که شعر می‌خواندی، وقتی صدایم می‌کردی، وقتی نماز می‌خواندی و ذکر می‌گفتی. خیلی وقت‌ها به قلبت، به قلبِ مهربانت، به قلب شکسته‌ات، به اشک‌هایت، به گونه‌های ترت، به آه‌های سردِ سینه ات فکر میکنم.

عزیزم! عزیزِ دلم! خیلی وقت‌ها به آغوشت، به عطر تنت، به گرمای وجودت فکر می‌کنم و گریه می‌کنم.

جانم! این روزها فکر می‌کنم آدم‌ها، آدم‌های بی مادر، آدم‌های بی آغوشِ مادر، یک جور دیگری بدبختند! یک جور دیگری درد می‌کشند. من تنهایی را چشیده‌ام، من معنای تنهایی را خوب می‌دانم امّا این روزها فکر می‌کنم آدم‌های بی‌مادر، یک جور دیگری تنها هستند.

من این‌جا در این دنیای بی تو، در این دنیای دیر و دور، در این قفسِ تنگ، به تو، به آغوشت، به معصومیّتت، به زیبایی‌ات، به نور و مهربانی‌ات فکر می‌کنم و پناه می‌برم در خیال...

عزیزم! خوش به حالِ فرشته‌ها، خوش به حالِ آن بهشتی که تو در آن می‌خندی، راه می‌روی، حرف می‌زنی! دلم لک زده برای دیدن و شنیدنت، برای بوییدنت، بوسیدنت!

جانم! جانِ من! یک سال گذشت و نیستی و ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!

 

۵ ۵
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

وَ

عَجِّل فَرَجَهُم!