یک ساله‌گی

                      

      ساعت هشت و نیمِ صبحِ پنجم مرداد، عیدِ غدیرٍ سالِ هزار و چهارصد با توسّل به ساحت قدسی و ملکوتیِ حضرت مولا امیرالمومنین علی علیه‌السّلام، دارالحجّه، در محضر و پناهِ امامِ رئوف سلام الله علیه، با کلماتِ و اسماءِ الهی و نفسِ گرم و معنوی و صدای مهربانِ عمو جان و البتّه جای خالیِ مامان و بابا عقد کردیم و بیست و یکم آبان، مصادف با شبِ میلاد با سعادت امام حسن عسکری سلام الله علیه، زندگی مشترک‌مان آغاز شد.

    دیشب یک سالِ قمری را پُر کردیم.

باشد به یادگار!

۸ ۶

اوّلین سالگردِ دوری

                         

یک سال گذشت... 

عزیزم! عزیزِ دلم! خیلی وقت‌ها به چشم‌هایت فکر می‌کنم، چشم‌هایی که از آن‌ها عسل می‌چکید، به نگاه معصوم و مهربانت، به صورتِ مثلِ ماهت، به لبخندِ زیبایت. خیلی وقت‌ها به دست‌هایت فکر می‌کنم، به گرمای نوازش‌هایت، به انگشتانی که بارها و بارها می‌بوسیدم. خیلی وقت‌ها به لب‌هایت فکر می‌کنم، به بوسه‌های گرمت، به صدای قشنگت وقتی که شعر می‌خواندی، وقتی صدایم می‌کردی، وقتی نماز می‌خواندی و ذکر می‌گفتی. خیلی وقت‌ها به قلبت، به قلبِ مهربانت، به قلب شکسته‌ات، به اشک‌هایت، به گونه‌های ترت، به آه‌های سردِ سینه ات فکر میکنم.

عزیزم! عزیزِ دلم! خیلی وقت‌ها به آغوشت، به عطر تنت، به گرمای وجودت فکر می‌کنم و گریه می‌کنم.

جانم! این روزها فکر می‌کنم آدم‌ها، آدم‌های بی مادر، آدم‌های بی آغوشِ مادر، یک جور دیگری بدبختند! یک جور دیگری درد می‌کشند. من تنهایی را چشیده‌ام، من معنای تنهایی را خوب می‌دانم امّا این روزها فکر می‌کنم آدم‌های بی‌مادر، یک جور دیگری تنها هستند.

من این‌جا در این دنیای بی تو، در این دنیای دیر و دور، در این قفسِ تنگ، به تو، به آغوشت، به معصومیّتت، به زیبایی‌ات، به نور و مهربانی‌ات فکر می‌کنم و پناه می‌برم در خیال...

عزیزم! خوش به حالِ فرشته‌ها، خوش به حالِ آن بهشتی که تو در آن می‌خندی، راه می‌روی، حرف می‌زنی! دلم لک زده برای دیدن و شنیدنت، برای بوییدنت، بوسیدنت!

جانم! جانِ من! یک سال گذشت و نیستی و ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!

 

۵ ۵

وصیّت‌نامه

     امروز برای اوّلین بار در عمرم، وصیّت‌نامه نوشتم. حتّی سالِ قبل، در اوجِ کرونا، وقتی نصفِ بیشترِ ریه‌هایم درگیر بود و قرص و سرم و آمپول‌ها حریفم نبودند، به آن طرف فکر نمی‌کردم؛ مامان تازه فوت شده بود و باید به تدفین و مراسم و عطا و مرتضی و اسباب کشی و...  می‌رسیدم ولی حالا که این درد آمده و درست نشسته وسطِ جانم و باید پس فردا جرّاحی‌اش کنم و دکتر هم خیلی به نتیجه‌ی کار امیدوار نیست، به نظرم رسید که بد نباشد، چیزکی بنویسم و شاید واقعاً لازم شد. راستش خیلی هم دلم می‌خواهد و کاش تجربه‌ی پس از مرگ، البتّه از نوعِ رحمانی‌اش را بچشم. حالا موقعِ نوشتن، خنده‌ام گرفت که مگر در این دنیا چه دارم جز نماز و روضه‌ی قضا و قسط و قرض که با دیگری تقسیم کنم؟! :))

ولی وقتی نوشتم و تمام شد، خیلی حسّ خوبی داشتم. کلّی حساب و کتاب کردم و گذشته را دوره کردم و چیزهای جالبی از ذهنم گذشت و به یاد آوردم. کودکی‌ و نوجوانی‌ام، مامان و بابا، دنیای جوانی و بزرگ‌سالی‌ام و امتحاناتِ سخت و دردناکش، خاطراتِ تلخ و شیرینم، سفرهایم، دعاهایم، آدم‌های دور و نزدیکِ زندگی‌ام، کتاب‌ها و شعرهایی که خواندم و دوست داشتم و یادگرفتم و...

 بابتِ اعمالِ ناقصم و بدهی‌هایم، دلم گرم است به عطا که طفلکم کم‌کاری‌هایم را جبران کند؛ می‌ماند بخشِ سخت و خطرناکِ حلالیّت از خلق الله که فردا باید با پیام‌ها و تماس‌ها خواهش کنم.

     عصری فکر می‌کردم که اگر می‌خواهم پس فردا پس از بیهوشی و جرّاحی، دوباره چشم‌هایم را به این عالم باز کنم، فقط به خاطرِ عزیزانم هست ولاغیر. برای قلبِ مهربانِ برادرم و تنهایی‌اش و امید و مِهرِ همسرم. وگرنه از این دنیا و آدم‌هایش خاطراتِ خوبی ندارم. راستش دیگر تابِ تحمّلش را ندارم. خیلی وقت است که از چشمم افتاده. یک وقتی خیلی برای داشتنش، برای علایقم، برای آمالم می‌جنگیدم ولی حالا... حتّی گاهی با عطا حرف می‌زنم و از فرج و علائمش می‌گوییم و او از امیدِ درکِ ظهور و ایستادگی و حتّی رجعت برای زیارتِ آقا می‌گوید، می‌بینم که ای داد! در درونم دیگر اشتیاق و علاقه‌ی قبل را ندارم. رها کنم...

فی الحال، این‌ها را گفتم که به قولِ آن بنده خدا: (خدا رو چه دیدی) شاید این سیاهه آخرین کلمات و واژگانی باشند که در آب‌گینه مرقوم شد. لذا از شما دوستانم هم حلالیّت می‌طلبم. اگر خاطرتان از من مکدّر است، به بزرگیِ این ماه و صاحبِ آن بر من ببخشید و الهی در پناهش باشید. چه این طرف، چه آن طرف دعاگو خواهم بود. :)

 یک حدیث هم امروز یاد گرفتم که تقدیم‌تان می‌کنم: 

پیامبر ص فرمودند: (برای مسلمان سزاوار نیست شبی را صبح کند، مگر این‌که وصیّتش زیر سرش باشد.)  وسائل الشّیعه، کتاب الوصایا، باب ۱، حدیث ۸.

راستی! یادم رفت: التماسِ دعا. 

۸ ۳
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

وَ

عَجِّل فَرَجَهُم!