یک ساله‌گی

                      

      ساعت هشت و نیمِ صبحِ پنجم مرداد، عیدِ غدیرٍ سالِ هزار و چهارصد با توسّل به ساحت قدسی و ملکوتیِ حضرت مولا امیرالمومنین علی علیه‌السّلام، دارالحجّه، در محضر و پناهِ امامِ رئوف سلام الله علیه، با کلماتِ و اسماءِ الهی و نفسِ گرم و معنوی و صدای مهربانِ عمو جان و البتّه جای خالیِ مامان و بابا عقد کردیم و بیست و یکم آبان، مصادف با شبِ میلاد با سعادت امام حسن عسکری سلام الله علیه، زندگی مشترک‌مان آغاز شد.

    دیشب یک سالِ قمری را پُر کردیم.

باشد به یادگار!

۸ ۶

حکومت اسلامی!

      بدترین و زشت‌ترین جنبۀ اتّفاقاتِ اخیراین بود که همه چیز به پای خدا و پیغمبر نوشته شد! درست چون چهل و اندی سالِ گذشته!

     پیش‌تر هم البتّه همۀ کاستی‌ها، نواقص، دزدی‌ها، تبعیض‌ها، کم‌فروشی‌ها و اشتباهات سهوی و عمدیِ جانی، مالی، محاسباتی، مهندسی و... همه در همین حکومت اسلامی! رخ می‌داد و به نام روحانیّت و معنویّت و تقدّس تمام می‌شد ولی دیگر این‌قدر محسوس و عینی و وسط خیابان، ملّت به جان هم نیفتاده بودند و پا و دستِ کمی تا قسمتی خونینِ طرفِ حاکم و پُر قدرتِ ماجرا که داعیه‌دارِ حق و حقیقت و تدیّن و حجاب و شهدا و «ولایت خامنه‌ای، ولایتِ حیدر است»، وسط نبود!

سرِ جریان بنزین و هواپیمای اکراین و انتخابات سال‌های قبلِ ریاست جمهوری هم این دشمنی مردم با هم و نفرت از دین دیده می‌شد ولی این بار دیگر به لطفِ تدابیر و رایزنی‌های حضرات کامل و بارز شد. البتّه که ملّت، مرگِ دخترک را علَم عثمان کرند و طبیعی هم بود، چون جامعه‌ی ناراضی، مردمانِ خسته از معاش و ازدواج و فرزندآوریِ سخت و تماشای تبعیض و تزویر و دزدی‌های کلان، نیاز به جرقّه و بهانه دارند. از بیرون هم که اسرائیلِ ملعون و یارانش منتظر لغزش و ضعف ما بودند تا ضربه‌ی خود را وارد کنند و چون همیشه تا دلشان خواست، جولان دادند! حیفِ خونِ گرم و پاکِ سربازها و سردارهایمان، قلبِ شکسته و چشمِ ترِ مادران و همسران و فرزندان‌شان، و البتّه حیفِ چادر و حجاب و جنابِ بلندش!

خب من با توجّه به این که اصلاً عاقبتِ تشکیل حکومت را بی‌وجود معصوم همین می‌دانم و خودِ حضرات هم به مضمون فرموده‌اند، نکنید که عاقبت مانند گنجشکی در مُشتِ دشمنان‌تان خواهی شد و تنها هزینه خواهید داد و نتیجه ندارد؛ در این نزدیک به چهل سال عمری که از خدا گرفتم و با سابقه ِ هفده سال تدریس و تماشای مردم و نسلِ جدید از نزدیک، شاهد بودم که چطور به لطفِ آقایان، ارزش‌ها تبدیل به ضدّ ارزش شد و چطور فاصله‌ی عامّه از دین و دینداری و متدیّنان بیشتر! قبل‌تر اگر طرف خودش دین نداشت، دیگر به روحانی و متدیّن و محجّبه کاری نداشت، علما احترام داشتند و قرآنِ خدا و اولیای الهی عزیز بودند!  ولی حالا چه؟!

یک خاطرۀ تلخ: می‌نویسم برای ثبت در تاریخ و تا یادم نرود و بعدتر بخوانم برای دخترکم:

هفته‌ی قبل به چشم دیدم که سربازانِ جانم فدای رهبر، با لباس‌های یک دست سیاه، با باتوم‌های بزرگ‌تر از حدِّ تصوّر، چطور حیدرحیدرگویان، دختربچّه‌های مردم را سیاه و کبود کردند! رفته بودم خرید و ناگهان دیدم وسطِ معرکه گیر افتادم. هولناک بود. خشونت و فریادهایشان، هیبت‌شان، نگا‌‌ه‌شان... و البتّه به ظاهر، با چادری که بر سر داشتم، طرفِ آن‌ها بودم و البتّه‌تر در امان  ولی در بازگشت و در ماشین، با خودم فکر می‌کردم که دخترک اگر دانش‌آموز و یا دانشجوی من باشد، شب، وقتِ خواب اگر در بازداشتگاه نباشد و در تختش، مشغول تیمارِ کبودی‌ها و زخم‌هایش باشد، چه حالی نسبت به حیدرِ کرّار خواهد داشت؟!  فردا در کلاس وقتی برایش از زنِ یهودی و خلخالش، از مهربانی امام با دشمنش، از تذکار و رافت امام حسین ع با شمر در گودال قتلگاهش، از بانوی دو عالم و دعاهای شبانه‌ برای آن همسایگانِ ملعونش بگویم، چه خواهد گفت؟ چه نخواهد گفت؟ چه فکر می‌کند؟ چه فکر نمی‌کند؟ کدام را باور می‌کند؟ من را یا آن کبودی‌ها و زخم‌ها را؟!  فردا پدرش، برادرش، همسرش، خشم و نفرتش را بر سرِ چه کسی خالی می‌کند؟ جوانِ ریش‌دارِ مدافعِ حرم، مشغولِ عزاداری و خدمت در خیمۀ حسینی یا خانمِ محجّبۀ بچّه در بغل در ماشین و خیابان؟

خلاصه که جنابِ حکومت! خسته نباشید و خداقوّت!

      هربار انتخابات شد، بابتِ حمایت از تنها حکومتِ شیعه، به قصدِ قربت و محبّت به حتّی همین نامِ ظاهری معصومین، سعی کردم به آن که پاک و پاکیزه‌تر است و به خدا و پیغمبر نزدیک‌تر، رای بدهم. هر بار در کلاس و خانواده و  این طرف و آن طرف بحث شد، هر بار جنایتی شد، اشتیاهی رخ داد، دزدی و تزویر و نفاقی رو شد،  از خوبی‌ها و ارزش‌ها و خدمات گفتم، شهدا و آرمان‌ها و آرزوها را وسط کشیدم ولی چند روزی هست، به این فکر می‌کنم که مبادا فردا بابتِ همۀ آن‌ها مجبور شوم، در پیشگاه خدا و حجّتِ خدا پاسخگو باشم! 

پی‌نوشت تو بخوان دل‌نوشت: از این بی‌حجابی و فسادِ درحالِ توسعه، از این نفرتِ میانِ ملّت می‌ترسم، دلم برای نوجوان‌ها می‌تپد، برای دخترها و پسرهایمان، برای اعتقاد و باورشان، برای قلب‌هایشان، از این فتنه‌های آخرالزّمان... 

پی‌نوشت آهنگی: آن ترانه و آهنگ «شروین» هم که معروف شد و همه‌گیر، خیلی دوست می‌دارم. قشنگ است و واقعی و شنیدنی. گرچه می‌دانم، تکفیرم می‌کنید. به نظرم، بازداشت او هم خیلی کارِ ضایع و بد و موجبِ آبروریزی بود!  

به قولِ سهراب: «جای مردانِ سیاست، بنشانید درخت»!  اعیادِ ماهِ ربیع و به درک واصل شدنِ دشمنانِ اهلِ بیت علیهم السّلام بر شما مبارک! این‌حا خدمتِ امامِ رءوف دعاگو هستم و ناءب الزّیاره! برایتان عیدی هم از آقا خواهم گرفت، اِن‌شاءلله! :)

۱۵ ۴

وصیّت‌نامه

     امروز برای اوّلین بار در عمرم، وصیّت‌نامه نوشتم. حتّی سالِ قبل، در اوجِ کرونا، وقتی نصفِ بیشترِ ریه‌هایم درگیر بود و قرص و سرم و آمپول‌ها حریفم نبودند، به آن طرف فکر نمی‌کردم؛ مامان تازه فوت شده بود و باید به تدفین و مراسم و عطا و مرتضی و اسباب کشی و...  می‌رسیدم ولی حالا که این درد آمده و درست نشسته وسطِ جانم و باید پس فردا جرّاحی‌اش کنم و دکتر هم خیلی به نتیجه‌ی کار امیدوار نیست، به نظرم رسید که بد نباشد، چیزکی بنویسم و شاید واقعاً لازم شد. راستش خیلی هم دلم می‌خواهد و کاش تجربه‌ی پس از مرگ، البتّه از نوعِ رحمانی‌اش را بچشم. حالا موقعِ نوشتن، خنده‌ام گرفت که مگر در این دنیا چه دارم جز نماز و روضه‌ی قضا و قسط و قرض که با دیگری تقسیم کنم؟! :))

ولی وقتی نوشتم و تمام شد، خیلی حسّ خوبی داشتم. کلّی حساب و کتاب کردم و گذشته را دوره کردم و چیزهای جالبی از ذهنم گذشت و به یاد آوردم. کودکی‌ و نوجوانی‌ام، مامان و بابا، دنیای جوانی و بزرگ‌سالی‌ام و امتحاناتِ سخت و دردناکش، خاطراتِ تلخ و شیرینم، سفرهایم، دعاهایم، آدم‌های دور و نزدیکِ زندگی‌ام، کتاب‌ها و شعرهایی که خواندم و دوست داشتم و یادگرفتم و...

 بابتِ اعمالِ ناقصم و بدهی‌هایم، دلم گرم است به عطا که طفلکم کم‌کاری‌هایم را جبران کند؛ می‌ماند بخشِ سخت و خطرناکِ حلالیّت از خلق الله که فردا باید با پیام‌ها و تماس‌ها خواهش کنم.

     عصری فکر می‌کردم که اگر می‌خواهم پس فردا پس از بیهوشی و جرّاحی، دوباره چشم‌هایم را به این عالم باز کنم، فقط به خاطرِ عزیزانم هست ولاغیر. برای قلبِ مهربانِ برادرم و تنهایی‌اش و امید و مِهرِ همسرم. وگرنه از این دنیا و آدم‌هایش خاطراتِ خوبی ندارم. راستش دیگر تابِ تحمّلش را ندارم. خیلی وقت است که از چشمم افتاده. یک وقتی خیلی برای داشتنش، برای علایقم، برای آمالم می‌جنگیدم ولی حالا... حتّی گاهی با عطا حرف می‌زنم و از فرج و علائمش می‌گوییم و او از امیدِ درکِ ظهور و ایستادگی و حتّی رجعت برای زیارتِ آقا می‌گوید، می‌بینم که ای داد! در درونم دیگر اشتیاق و علاقه‌ی قبل را ندارم. رها کنم...

فی الحال، این‌ها را گفتم که به قولِ آن بنده خدا: (خدا رو چه دیدی) شاید این سیاهه آخرین کلمات و واژگانی باشند که در آب‌گینه مرقوم شد. لذا از شما دوستانم هم حلالیّت می‌طلبم. اگر خاطرتان از من مکدّر است، به بزرگیِ این ماه و صاحبِ آن بر من ببخشید و الهی در پناهش باشید. چه این طرف، چه آن طرف دعاگو خواهم بود. :)

 یک حدیث هم امروز یاد گرفتم که تقدیم‌تان می‌کنم: 

پیامبر ص فرمودند: (برای مسلمان سزاوار نیست شبی را صبح کند، مگر این‌که وصیّتش زیر سرش باشد.)  وسائل الشّیعه، کتاب الوصایا، باب ۱، حدیث ۸.

راستی! یادم رفت: التماسِ دعا. 

۸ ۳

جنگِ مذهبیِ سی ساله

_ مفهومی داریم به نامِ جنگِ مذهبیِ سی ساله که دو سه سالِ آن گذشته و بیست و اندی باقی است...

_ سطحِ تهدیدِ آمریکا در بابِ ایران، از میز به مرکزِ مأموریّت تغییر کرده‌است...

_ ناتوی عربی: در مرداد 1385، «توماس برنت»، در کنفرانسی کتابِ خود به نامِ «نقشۀ جدیدِ پنتاگون» را معرّفی کرد و در آن گزارش، بیان کرد که کلیدِ گشایشِ خاورمیانه و یا جهانِ اسلام، ایران است و سناریویی را با ده مؤلّفه تشریح کرد که باید ناتوی آسیایی شکل بگیرد و تا سال 2020، رژیمِ ایران عوض شود و سیستمی امنیّتی و یک پارچه در تمامِ جهان شکل گیرد... 

دیروز، در برنامۀ محترمِ «راز»، آقای «نادر طالب‌زاده» با دکتر «حسن عبّاسی»، در بابِ چراییِ حمله به مجلس و... گفتگو داشتند و چند سطرِ بالا، طرحِ ابتداییِ بحث است و ذیلِ آن، توضیحات و اطّلاعاتِ بسیار خوبی داده‌می‌شود. پیشتر در همین آبگینه نوشته‌بودم که از شریف‌ترین و محترم‌ترین برنامه‌های تلویزیونِ ما، کارهای «عصر»، «راز»، «افقِ نو» و... است.  

پیشنهاد می‌کنم که گوش کنید و یا ببینید: (+)   

 

_ 13، 14 و 15 ماهِ مبارک، وقتِ خواندنِ دعای «مجیر» است. دعا بس زیباست و سراسر تسبیح و تقدیس. مجیر را هم که می‌دانید؛ یعنی زنهاردهنده، پناه‌دهنده و فریادرس...

۶ ۵
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

وَ

عَجِّل فَرَجَهُم!