حکومت اسلامی!

      بدترین و زشت‌ترین جنبۀ اتّفاقاتِ اخیراین بود که همه چیز به پای خدا و پیغمبر نوشته شد! درست چون چهل و اندی سالِ گذشته!

     پیش‌تر هم البتّه همۀ کاستی‌ها، نواقص، دزدی‌ها، تبعیض‌ها، کم‌فروشی‌ها و اشتباهات سهوی و عمدیِ جانی، مالی، محاسباتی، مهندسی و... همه در همین حکومت اسلامی! رخ می‌داد و به نام روحانیّت و معنویّت و تقدّس تمام می‌شد ولی دیگر این‌قدر محسوس و عینی و وسط خیابان، ملّت به جان هم نیفتاده بودند و پا و دستِ کمی تا قسمتی خونینِ طرفِ حاکم و پُر قدرتِ ماجرا که داعیه‌دارِ حق و حقیقت و تدیّن و حجاب و شهدا و «ولایت خامنه‌ای، ولایتِ حیدر است»، وسط نبود!

سرِ جریان بنزین و هواپیمای اکراین و انتخابات سال‌های قبلِ ریاست جمهوری هم این دشمنی مردم با هم و نفرت از دین دیده می‌شد ولی این بار دیگر به لطفِ تدابیر و رایزنی‌های حضرات کامل و بارز شد. البتّه که ملّت، مرگِ دخترک را علَم عثمان کرند و طبیعی هم بود، چون جامعه‌ی ناراضی، مردمانِ خسته از معاش و ازدواج و فرزندآوریِ سخت و تماشای تبعیض و تزویر و دزدی‌های کلان، نیاز به جرقّه و بهانه دارند. از بیرون هم که اسرائیلِ ملعون و یارانش منتظر لغزش و ضعف ما بودند تا ضربه‌ی خود را وارد کنند و چون همیشه تا دلشان خواست، جولان دادند! حیفِ خونِ گرم و پاکِ سربازها و سردارهایمان، قلبِ شکسته و چشمِ ترِ مادران و همسران و فرزندان‌شان، و البتّه حیفِ چادر و حجاب و جنابِ بلندش!

خب من با توجّه به این که اصلاً عاقبتِ تشکیل حکومت را بی‌وجود معصوم همین می‌دانم و خودِ حضرات هم به مضمون فرموده‌اند، نکنید که عاقبت مانند گنجشکی در مُشتِ دشمنان‌تان خواهی شد و تنها هزینه خواهید داد و نتیجه ندارد؛ در این نزدیک به چهل سال عمری که از خدا گرفتم و با سابقه ِ هفده سال تدریس و تماشای مردم و نسلِ جدید از نزدیک، شاهد بودم که چطور به لطفِ آقایان، ارزش‌ها تبدیل به ضدّ ارزش شد و چطور فاصله‌ی عامّه از دین و دینداری و متدیّنان بیشتر! قبل‌تر اگر طرف خودش دین نداشت، دیگر به روحانی و متدیّن و محجّبه کاری نداشت، علما احترام داشتند و قرآنِ خدا و اولیای الهی عزیز بودند!  ولی حالا چه؟!

یک خاطرۀ تلخ: می‌نویسم برای ثبت در تاریخ و تا یادم نرود و بعدتر بخوانم برای دخترکم:

هفته‌ی قبل به چشم دیدم که سربازانِ جانم فدای رهبر، با لباس‌های یک دست سیاه، با باتوم‌های بزرگ‌تر از حدِّ تصوّر، چطور حیدرحیدرگویان، دختربچّه‌های مردم را سیاه و کبود کردند! رفته بودم خرید و ناگهان دیدم وسطِ معرکه گیر افتادم. هولناک بود. خشونت و فریادهایشان، هیبت‌شان، نگا‌‌ه‌شان... و البتّه به ظاهر، با چادری که بر سر داشتم، طرفِ آن‌ها بودم و البتّه‌تر در امان  ولی در بازگشت و در ماشین، با خودم فکر می‌کردم که دخترک اگر دانش‌آموز و یا دانشجوی من باشد، شب، وقتِ خواب اگر در بازداشتگاه نباشد و در تختش، مشغول تیمارِ کبودی‌ها و زخم‌هایش باشد، چه حالی نسبت به حیدرِ کرّار خواهد داشت؟!  فردا در کلاس وقتی برایش از زنِ یهودی و خلخالش، از مهربانی امام با دشمنش، از تذکار و رافت امام حسین ع با شمر در گودال قتلگاهش، از بانوی دو عالم و دعاهای شبانه‌ برای آن همسایگانِ ملعونش بگویم، چه خواهد گفت؟ چه نخواهد گفت؟ چه فکر می‌کند؟ چه فکر نمی‌کند؟ کدام را باور می‌کند؟ من را یا آن کبودی‌ها و زخم‌ها را؟!  فردا پدرش، برادرش، همسرش، خشم و نفرتش را بر سرِ چه کسی خالی می‌کند؟ جوانِ ریش‌دارِ مدافعِ حرم، مشغولِ عزاداری و خدمت در خیمۀ حسینی یا خانمِ محجّبۀ بچّه در بغل در ماشین و خیابان؟

خلاصه که جنابِ حکومت! خسته نباشید و خداقوّت!

      هربار انتخابات شد، بابتِ حمایت از تنها حکومتِ شیعه، به قصدِ قربت و محبّت به حتّی همین نامِ ظاهری معصومین، سعی کردم به آن که پاک و پاکیزه‌تر است و به خدا و پیغمبر نزدیک‌تر، رای بدهم. هر بار در کلاس و خانواده و  این طرف و آن طرف بحث شد، هر بار جنایتی شد، اشتیاهی رخ داد، دزدی و تزویر و نفاقی رو شد،  از خوبی‌ها و ارزش‌ها و خدمات گفتم، شهدا و آرمان‌ها و آرزوها را وسط کشیدم ولی چند روزی هست، به این فکر می‌کنم که مبادا فردا بابتِ همۀ آن‌ها مجبور شوم، در پیشگاه خدا و حجّتِ خدا پاسخگو باشم! 

پی‌نوشت تو بخوان دل‌نوشت: از این بی‌حجابی و فسادِ درحالِ توسعه، از این نفرتِ میانِ ملّت می‌ترسم، دلم برای نوجوان‌ها می‌تپد، برای دخترها و پسرهایمان، برای اعتقاد و باورشان، برای قلب‌هایشان، از این فتنه‌های آخرالزّمان... 

پی‌نوشت آهنگی: آن ترانه و آهنگ «شروین» هم که معروف شد و همه‌گیر، خیلی دوست می‌دارم. قشنگ است و واقعی و شنیدنی. گرچه می‌دانم، تکفیرم می‌کنید. به نظرم، بازداشت او هم خیلی کارِ ضایع و بد و موجبِ آبروریزی بود!  

به قولِ سهراب: «جای مردانِ سیاست، بنشانید درخت»!  اعیادِ ماهِ ربیع و به درک واصل شدنِ دشمنانِ اهلِ بیت علیهم السّلام بر شما مبارک! این‌حا خدمتِ امامِ رءوف دعاگو هستم و ناءب الزّیاره! برایتان عیدی هم از آقا خواهم گرفت، اِن‌شاءلله! :)

۱۵ ۴

جنگِ مذهبیِ سی ساله

_ مفهومی داریم به نامِ جنگِ مذهبیِ سی ساله که دو سه سالِ آن گذشته و بیست و اندی باقی است...

_ سطحِ تهدیدِ آمریکا در بابِ ایران، از میز به مرکزِ مأموریّت تغییر کرده‌است...

_ ناتوی عربی: در مرداد 1385، «توماس برنت»، در کنفرانسی کتابِ خود به نامِ «نقشۀ جدیدِ پنتاگون» را معرّفی کرد و در آن گزارش، بیان کرد که کلیدِ گشایشِ خاورمیانه و یا جهانِ اسلام، ایران است و سناریویی را با ده مؤلّفه تشریح کرد که باید ناتوی آسیایی شکل بگیرد و تا سال 2020، رژیمِ ایران عوض شود و سیستمی امنیّتی و یک پارچه در تمامِ جهان شکل گیرد... 

دیروز، در برنامۀ محترمِ «راز»، آقای «نادر طالب‌زاده» با دکتر «حسن عبّاسی»، در بابِ چراییِ حمله به مجلس و... گفتگو داشتند و چند سطرِ بالا، طرحِ ابتداییِ بحث است و ذیلِ آن، توضیحات و اطّلاعاتِ بسیار خوبی داده‌می‌شود. پیشتر در همین آبگینه نوشته‌بودم که از شریف‌ترین و محترم‌ترین برنامه‌های تلویزیونِ ما، کارهای «عصر»، «راز»، «افقِ نو» و... است.  

پیشنهاد می‌کنم که گوش کنید و یا ببینید: (+)   

 

_ 13، 14 و 15 ماهِ مبارک، وقتِ خواندنِ دعای «مجیر» است. دعا بس زیباست و سراسر تسبیح و تقدیس. مجیر را هم که می‌دانید؛ یعنی زنهاردهنده، پناه‌دهنده و فریادرس...

۶ ۵
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

وَ

عَجِّل فَرَجَهُم!