تو را جنوب نامیدم!

         این هفته، مصادف با حملاتِ سنگینِ اخیر به اسرائیل، در کلاس برای دخترها شعرِ معروف نزار قبّانی، «سمفونی پنجم جنوب» را خواندم و نکات دستوری و ادبی‌اش را مرور کردیم. هر زمان که به این شعر می‌رسیم، مفصّل از «امام موسی صدر»، از «چمران، از «سیّد حسن نصرالله»، از «حزب الله»، از عمق فاجعۀ اِشغال و جنایتِ صهیونیست‌ها و شهادت و آوارگی مردم و شکوهِ حماسۀ مقاومت... می‌گویم و آن‌ها هم مشتاقانه گوش می‌دهند؛ خوب که فضا آماده شد، تیرِ آخر، خوانشِ شعر است و تقریباً اغلب منقلب می‌شوند.

این بار امّا با دفعاتِ قبل تفاوت داشت. شعر را همراه با شادی و افتخار بابتِ بزرگ‌ترین حملۀ موشکی جنوبِ لبنان بعد از جنگ 33 روزه و پاسخ کوبندۀ مقاومت و ترس اسرائیل خواندم و در پایان برایشان از پیام اخیرِ نتانیاهو به ایران حاوی این که قصد حمله به ایران را نداشته است و اعتراضات و تظاهرات تل آویو  و تبدیل‌کردن تصویر نتانیاهو به شکل فرعون گفتم.

الحمدلله ربّ العامین. الهی باشیم و نابودی‌اش را تماشا کنیم!

قصیدۀ «سمفونی پنجم جنوب» به گمانم، یکی از بهترین متون انتخابی در بخش ادبیات جهانِ دخترهاست و امیدوارم و آرزو می‌کنم که همکارانم هم علاوه بر آموزشِ تعدادی لغت و آرایه، به روحِ اثر و مسئلۀ مقاومتِ مبارزان حزب الله در جنوبِ لبنان هم اشاره کنند.شاید برایتان جالب باشد که نخستین‌بار، این قصیدۀ زیبا را استاد «سیّد هادی خسروشاهی» ترجمه کردند. گویا در سفری به لندن، نزار قبّانی را در قهوه خانه‌ای عربی می‌بینند و وقتی نزار می‌فهمد که ایشان ایرانی و انقلابی است، بسیار خوشحال می‌شود و شعرِ تازه سروده شده را به ایشان می‌سپارد و می‌گوید که در آن اشاراتی به حضراتِ معصومین علیهم السّلام و مقاومت و امام و ... دارد. استاد هم در فروردین 1365 و در قم، این قصیدۀ زیبا را به فارسی برمی‌گردانند و مورد توجّهِ دوستانِ شعرشناس و علاقه‌مند به ادبیات قرار می‌گیرد.

«تو را جنوب نامیدم؛

ای که ردای حسین (ع) را بر دوش  و خورشیدِ کربلا را در بر داری!

ای سرزمینی کز خاکت خوشه‌های گندم می‌روید و از آن پیامبران برمی‌خیزند!» 

     همیشه در کلاس این قطعات را که می‌خوانم، برای دخترها می‌گویم، درست است که مخاطبِ ظاهریِ شعر، جنوبِ لبنان و مقاومت است امّا این کلمات، امروز برازندۀ «سیّد حسن نصرالله» است و ای کاش کنارِ عکسهای نزار قبّانی و امام موسی صدر در کتاب، تصویر این قهرمانِ مجاهده و مردِ مقاومت را هم داشتیم. این را هم در آن فهرست پیشنهادات و انتقاداتم در بابِ کتاب‌های ادبیات دبیرستان دورۀ دوم، برای آموزش و پرورش فرستادم؛ چند سالِ قبل!

 

      سلامٌ علیکم، ماهِ مبارک بر شما گوارا! پیشاپیش عید فطر هم بر شما مبارک! خیلی وقت بود در آب‌گینه چیزی منتشر نکرده بودم. تنبلی و مشغله و دنیای رنگارنگِ واقعی از این خانۀ قدیمی و مجازی دورم کرده بود. 

خب البتّه این خانه از ابتدا برای خوانده شدن، ساخته نشده بود؛ دوستانِ قدیمیِ نیلوفرانه و بعدتر آب‌گینه در این تقریباً ده‌ساله ماجرا را می‌دانند و به این قلم همواره لطف داشتند و دارند. هیچ‌وقت تعداد خوانندگان و نظرات و آمد و شدها برایم اهمّیّت نداشته و ندارد. همواره آن‌چه از قلبم و یا ذهنم برآمده، نوشته‌ام و البتّه به قول نادر خان ابراهیمی، شلّیکِ بر هر دو را هم به جان خریده ام امّا نکتۀ جالب،  بعد از آن یادداشتِِ حکومتِ اسلامی و ماجراهایش، این بود که در این مدّت دانستم، چقدر سطحِ تحمّل نظرِ مخالف و دگراندیشی در همسایه‌هایم بالاست! :) یعنی حرف‌های آن سیاهه و ضرباتش آن‌قدر سنگین بود که پس از آن، دیگر سراغِ آب‌گینه را نگرفتند و بابتِ پیوند و وصلش، از یک تبریکِ ساده و کوتاه هم باز ماندند!

یادم نیست کدام از بزرگان و علما بودند که با هم بحث و اختلافِ نظرِ بسیار جدّیِ فلسفی و معرفتی داشتند و در پایانِ مباحثه، دعوا سرِ این بود که منزلِ کدام یک مهمان باشند و شام میل کنند.  به قول جلال: رها کنم...

شب‌های 21 و 23 ماهِ مبارک حرم مشرّف بودم و دعاگوی دوستانِ وبلاگی‌ام.

در دعای دستِ نماز عیدِ فطر، التماس دعا!         

  

۶ ۳
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـٰنِ الرَّ‌حِیمِ

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

وَ

عَجِّل فَرَجَهُم!