امروز برای اوّلین بار در عمرم، وصیّتنامه نوشتم. حتّی سالِ قبل، در اوجِ کرونا، وقتی نصفِ بیشترِ ریههایم درگیر بود و قرص و سرم و آمپولها حریفم نبودند، به آن طرف فکر نمیکردم؛ مامان تازه فوت شده بود و باید به تدفین و مراسم و عطا و مرتضی و اسباب کشی و... میرسیدم ولی حالا که این درد آمده و درست نشسته وسطِ جانم و باید پس فردا جرّاحیاش کنم و دکتر هم خیلی به نتیجهی کار امیدوار نیست، به نظرم رسید که بد نباشد، چیزکی بنویسم و شاید واقعاً لازم شد. راستش خیلی هم دلم میخواهد و کاش تجربهی پس از مرگ، البتّه از نوعِ رحمانیاش را بچشم. حالا موقعِ نوشتن، خندهام گرفت که مگر در این دنیا چه دارم جز نماز و روضهی قضا و قسط و قرض که با دیگری تقسیم کنم؟! :))
ولی وقتی نوشتم و تمام شد، خیلی حسّ خوبی داشتم. کلّی حساب و کتاب کردم و گذشته را دوره کردم و چیزهای جالبی از ذهنم گذشت و به یاد آوردم. کودکی و نوجوانیام، مامان و بابا، دنیای جوانی و بزرگسالیام و امتحاناتِ سخت و دردناکش، خاطراتِ تلخ و شیرینم، سفرهایم، دعاهایم، آدمهای دور و نزدیکِ زندگیام، کتابها و شعرهایی که خواندم و دوست داشتم و یادگرفتم و...
بابتِ اعمالِ ناقصم و بدهیهایم، دلم گرم است به عطا که طفلکم کمکاریهایم را جبران کند؛ میماند بخشِ سخت و خطرناکِ حلالیّت از خلق الله که فردا باید با پیامها و تماسها خواهش کنم.
عصری فکر میکردم که اگر میخواهم پس فردا پس از بیهوشی و جرّاحی، دوباره چشمهایم را به این عالم باز کنم، فقط به خاطرِ عزیزانم هست ولاغیر. برای قلبِ مهربانِ برادرم و تنهاییاش و امید و مِهرِ همسرم. وگرنه از این دنیا و آدمهایش خاطراتِ خوبی ندارم. راستش دیگر تابِ تحمّلش را ندارم. خیلی وقت است که از چشمم افتاده. یک وقتی خیلی برای داشتنش، برای علایقم، برای آمالم میجنگیدم ولی حالا... حتّی گاهی با عطا حرف میزنم و از فرج و علائمش میگوییم و او از امیدِ درکِ ظهور و ایستادگی و حتّی رجعت برای زیارتِ آقا میگوید، میبینم که ای داد! در درونم دیگر اشتیاق و علاقهی قبل را ندارم. رها کنم...
فی الحال، اینها را گفتم که به قولِ آن بنده خدا: (خدا رو چه دیدی) شاید این سیاهه آخرین کلمات و واژگانی باشند که در آبگینه مرقوم شد. لذا از شما دوستانم هم حلالیّت میطلبم. اگر خاطرتان از من مکدّر است، به بزرگیِ این ماه و صاحبِ آن بر من ببخشید و الهی در پناهش باشید. چه این طرف، چه آن طرف دعاگو خواهم بود. :)
یک حدیث هم امروز یاد گرفتم که تقدیمتان میکنم:
پیامبر ص فرمودند: (برای مسلمان سزاوار نیست شبی را صبح کند، مگر اینکه وصیّتش زیر سرش باشد.) وسائل الشّیعه، کتاب الوصایا، باب ۱، حدیث ۸.
راستی! یادم رفت: التماسِ دعا.